الله اکبر! (ابراهیم نبوی)


محمود! مرا ببخش. پنج سال درباره تو اشتباه می کردم و تازه دارم پی می برم که چه اشتباهات عظیمی کردم. من توبه می کنم. لطفا مرا ببخش. با همان بزرگی و رشادتی که در تو سراغ دارم، مرا ببخش و اجازه بده در رکاب، یا هر جای دیگری که خالی مانده بایستم و آویزان تو باشم. من نفهمیدم تو چه کار بزرگی کردی.

محمود جان! مرا ببخش. من بدون اینکه متوجه شده باشم، یکباره دیدم تو دقیقا همان کارهایی را داری می کنی که من سالها آرزو داشتم یک کسی پیدا شود و بکند. من به عنوان یکی از دشمنان قسم خورده اسلام همواره آرزو داشتم روحانیت و مرجعیت و آخوندسالاری و حکومت دینی و تعصبات دینی از بین برود ولی خودم هرگز نتوانستم برای این مقصود کاری بکنم. ولی تو به تنهایی موفق شدی که مراجع را خانه نشین کنی، کاری که رضاشاه نتوانست بکند، تو موفق شدی ریشه روحانیت و آخوندها را تا ده متر زیر زمین بسوزانی تا جایی که هیچ روحانی جرات نکند حرف بزند، و این کاری بود که محمدرضا پهلوی هم جرات نکرده بود، بکند. تو موفق شدی نه تنها تعصبات دینی را از بین ببری، بلکه کاری کردی که کلا مردم اعتقادات دینی شان را از دست بدهند و طبیعتا آدمی که اعتقاد نداشته باشد، تعصب هم ندارد و این کاری بزرگ بود، حتی حسنی مبارک و انورسادات هم نتوانسته بودند چنین کاری بکنند. تو توانستی ریشه دین و شیعه را از بیخ بزنی و کار ما را کم کنی. تو، توی باشکوه، توی بزرگ، توی عظیم، تو توانستی کاری بکنی که هیچ مسلمانی و هیچ روحانی جرات نکند از دین خدا دفاع کند، فقط چهار تا روحانی مانده اند مثل آقای خامنه ای و حمید رسائی و سالک و جنتی که همه شان را جمع بزنی دویست نفر هم نمی شوند، و الحمدالله هیچ کدام شان سواد دینی ندارند تا با آن بتوانند دوباره مردم را مسلمان کنند. محمود! تو همان کاری را کردی که مرحوم کسروی همیشه آرزویش را می کرد. تو اصل جنس بودی، نه فقط سناتوری، بلکه جنس درست و حسابی که یک لوله اش برای هزار نیازمند کافی است...


محمود جان! مرا ببخش. من سالها آرزو می کردم ایران از شر این کشورهای اسلامی راحت شود، دوست داشتم ایران به آمریکا و اسرائیل نزدیک شود و در سطح جهان افتخارات بزرگی نصیب ما شود. باور کن بارها تلاش کردم تا به نفع آمریکا و اسرائیل کاری بکنم، یا علیه کشورهای اسلامی فعالیتی بکنم، اما فایده نداشت. اما تو، توی دیپلمات، توی استراتژیست، تو که همه چیز را از روز اول می دانستی، کاری کردی که نه تنها مردم ایران دست از کینه های شان علیه اسرائیل بردارند، بلکه همه آنها در خیابان داد می زدند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران. این تو بودی که موفق شدی راه آمریکا را باز کنی. تا ده سال قبل، اگر خاتمی از بیست کیلومتری اسرائیلی ها رد می شد، تکه بزرگش گوشش بود که احتمالا بعد از آن حادثه دیگر نمی شنید و اگر خاتمی با کسی مثل کلینتون احوالپرسی می کرد، کفن پوشان تمام تهران دودآلود را سفید می کردند، اما تو کاری کردی که از این پس هر رئیس جمهوری اگر هر سال نیویورک نرود، انگار حج واجب انجام نداده باشد. تو کاری کردی که هیچ رئیس جمهور ایرانی جراتش را نداشت. همین مهاجرانی یک بار در زندگی از " مذاکره مستقیم" حرف زد، تا ده سال هر روز سنگ به شیشه خانه اش می خورد و یا سقف خانه روی سرش خراب می شد، در حالی که تو در همین ماه گذشته حداقل بیست بار به التماس می گویی که من با تو باید مذاکره مستقیم بکنم و همان کفن پوشان برایت تکبیر فرستادند. حالا اگر تو با آمریکا توافق کنی، هم من به آرزوی قلبی همیشگی ام می رسم و هم حزب الله جشن تکلیف خودش را برگزار می کند، بدون اینکه نه جام زهر دستش بگیرد و بیخودی دچار عذاب وجدان شود. تو کاری کردی که تمام کشورهای اسلامی که ما همیشه از آنها متنفر بودیم، با ایران دشمن خونی بشوند و تنها کشور اسلامی که با ما دوست مانده، همان ترکیه ای است که تنها کشور لائیک منطقه است. حالا می توانیم افسانه ایران و ترکیه و اسرائیل را در مقابل کشورهای مسلمان و عرب تصور کنیم.

محمود جان! مرا ببخش. بخاطر اینکه سالها بود که دلم می خواست که نه فقط انقلابیونی که انقلاب کردند و سفارت آمریکای عزیز را اشغال کردند و دانشگاه را تعطیل کردند و هشت سال جنگ راه انداختند، از جلوی چشمم محو شوند، بلکه می خواستم کاری بکنم که همه شان به غلط کردن بیافتند و دیگر هیچ انقلابی نکنند. نه اینکه فکر کنی فقط می خواستم آنها سر جای شان بنشینند، دلم می خواست خودم هم مجازات بشوم. و تو کاری کردی که در همین سال گذشته، همه آنهایی که در سال ۵۷ انقلاب کرده بودند، بروند زندان، همه آنها که سفارت آمریکا را گرفته بودند، بیافتند انفرادی، همه آنها که دانشگاهها را تعطیل کرده بودند، بروند اوین، همه آنها که در جنگ به عنوان سردار و بسیجی شرکت کرده بودند، یا بروند زندان یا حسابی در خیابان کتک بخورند و بفهمند که دیگر چنین غلطی نباید بکنند. محمود جان، نگو که من اینهمه کار برای جنبش دموکراسی ایران کردم و کسی قدر مرا ندانست. نه، اشتباه نکن، ما می فهمیم که تو چه خدمت بزرگی به ما کردی و آرزوهای ما را برآوردی. حالا ممکن است خودت عمدا این کارها را نکرده باشی و اصلا نفهمیده باشی که چه کارهای بزرگی کردی، اصلا مهم نیست. اگر یک دیوانه به آدم یک میلیارد تومان بدهد که از ارزش آن پول کم نمی شود. و تو میلیاردها ثروت و سرمایه تاریخی به ما دادی.

محمود جان عزیز! مرا ببخش. من و دوستانم را ببخش که قدر تو را ندانستیم و در این سالها به تو بدوبیراه گفتیم. ای خاک بر سر ما، الهی جز جیگر بزنیم. تو در تمام این سالها داشتی خودت را فدای این ملت می کردی و همه به تو می گفتند کوتوله دروغگو، ولی تو دراز راستگو بودی. و ما بودیم که نمی فهمیدیم. مموتی ! در همین پنج سال گذشته من و دوستانم و پسرخاله ها و دختر عموها و کلیه فامیل دور و نزدیک، که تا قبل از ظهور تو برای یک درس خواندن در فرانسه و آمریکا باید همه جای خود و خانواده را جر می دادند تا ده میلیون تومان پول جور کنند و به فرنگ بیایند و دانشمند بشوند، از برکت تو همه شان مجانی به اروپا وآمریکا آمدند واین جماعتی که انگلیسی را در حد " ایت ایز بلک برد" مثل خودت بلد بودند، حالا فرانسه و آلمانی و هلندی و انگلیسی و اسپانیایی و عربی و ترکی و همه زبانها را مثل بلبل های خارجی حرف می زنند. هر کدام شان حالا دارند جراحی مغز و اعصاب و مهندسی سازه و کامپیوتر و نجوم می خوانند و حتی نقاش ها و فیلمسازها و نویسنده های مان هم دارند در بلاد کفر یاد می گیرند چیزی را که در ایران فکر می کردند بلدند.

 

محمود جان عزیز! مرا ببخش. حالا می فهمم که در حقیقت این تو بودی که رهبر جنبش سبز بودی، نه میرحسین موسوی که تا بخواهد چیزش را به زبان بیاورد، تو یک ساعت و نیم راجع به ممه و لولو سخنرانی کردی. این تو بودی که ممه را ملی کردی، این تو بودی که به مردم فهماندی هر موجود اهلی و غیراهلی می تواند رئیس جمهور شود و لازم نیست حتما شعورش برسد. این تو بودی که ذخیره ارزی کشور را از بین بردی تا مردم مجبور شوند مثل اروپایی ها و آمریکایی ها مثل بعضی اهلی ها کار کنند و کسی بیخودی از کمک دولت استفاده نکند. این تو بودی که میان مردم اتحاد ایجاد کردی و کاری کردی که هر کسی مواجب بگیر دولت نیست، مخالف حکومت بشود و آدم خیالش راحت بشود که بالاخره کی به کی است. باور کن هیچ چیز دیگر نمی توانست این همه میان مردم اعتماد و اتحاد ایجاد کند و ما باید برایت شعرها بگوئیم، حیف که قدت بلند نیست که شعری در تشبیه قامتت به سرو بگویم، حیف که چشمانت همانند باسن خروس کوچک است و من نمی توانم از تیر چشمان تو شعری بسرایم، حیف، واقعا حیف.

محمود جان عزیز! مرا ببخش. این تویی که کاری کردی هر زنی که تردید داشت حجاب خوب است یا بد، مطمئن شود که نباید حجاب بگذارد. این تو بودی که با استفاده از عزیزدل ملت ایران، یعنی حضرت اسفندیار رحیم مشائی که اسفندیارش نشان از فردوسی و ایرانیگری دارد، رحیم اش نشانه مهربانی اسلامی است، مشاء اش هم نشانه فلسفه عمیق است، حرف هایی بزند مثل همین توصیف " مکتب ایران" که در حقیقت بیان حرف هر ایرانی است که دلش می خواهد جمهوری اسلامی تون به تون بشود و به خاک سیاه بیافتد. با این مشاور و کلهر ما دیگر هیچ نیازی به کروبی و موسوی نداریم. اگر کلهر از سبزها دفاع کند و مشائی از ایرانیگری دیگر ما نیازی به کروبی و موسوی نداریم. اگر موسوی به جای اینکه چیزش را بگوید همان چیز را توی دهان کلهر بگذارد، مشکل ما حل است.

محمود جان عزیز! حالا که دیگر دارد کار به پایان می رسد و امیدوارم این مرحله آخر را هم درست پیش بروی، روی من حساب کن. از کلهر و مشائی دفاع کن و توی دهن این رئیس قوه مجریه و رئیس قوه قضائیه بزن و بدان که آقای خامنه ای هیچ مشکلی با تو ندارد. تو اگر بتوانی با همین حرف هایی که درباره حجاب و مطبوعات می زنی، و کلهر و مشائی با این حرف هایی که درباره آزادی بیان و ایرانیت می زنند، درگیری را جدی بگیری، مجلس را ایکی ثانیه می شود منحل کرد، بعد می ماند رئیس قوه قضائیه که او را هم باید برکنار کنیم. آخرش هم می ماند علی آقا که کار او از همه ساده تر است. علی آقا در این یک سال کسی را برای دفاع از خودش باقی نگذاشته، خیالت راحت باشد، او را هم می توانیم بگذاریم با جنتی و موسوی در موزه ایران باستان تا مردم نگاه شان کنند.

محمود جان! اینها که نوشتم نه طنز است نه شوخی. اینها را جدی بگیر. اصلا مهم نیست می فهمی چکار می کنی یا نه، رضاشاه وقتی کودتا کرد تا سه روز متوجه نبود که کودتا کرده. مهم نیست. برو که خودم دارمت. همین راه را محکم ادامه بده که هم خودت زودتر به نتیجه می رسی و جمهوری اسلامی را نابود می کنی و هم من زودتر می آیم آنجا و با هم می رویم ددر کلی خوش می گذرانیم.

رفیق نادیده ات

ابراهیم نبوی


در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی‌کرد


امریکا از یک لحاظ جای خیلی عجیبی است: ترس ِ آدم را از سوال می‌ریزاند، دِهشَت ِ تشکیک را از رخت ِ ذهن ِ آدم برمی‌بندد، چه که جواب پیدا کردن این‌جا خیلی ساده‌تر است؛ فضای ایمان مهیاتر است. می توانی بی‌تعارف، بی‌ترس شک کنی به همه‌چیز و باز بی‌تعارف، بی‌ترس به جواب برسی. از این بالاتر که من یکی از همین فصول ِ مهاجرت شک کردم که نکند من گِی بودم همه‌ی این سال‌ها و نمی‌دانستم... جامعه‌ای که «اَنگ» (=stigma) برای‌اش تعریف نشده است، برای امت‌اش ایمان به ارمغان می‌آورد.

این روزها خیلی دارم سعی می‌کنم به خودم وفادار باشم، من آن تصویر ِ روپوش سفید و گوشی دور گردن، چکش رفلکس و «پاکِتْ پی سی» ِ قلنبه شده در یکی از جیب‌های روپوش ِ سفید را برای باقی‌ ِ روزهای زندگی‌م نمی‌پسندم، خیلی معمولی‌ست، برای من خیلی معمولی‌ست، نه که آسان باشد، ابدن. دهان ِ آدم صاف می‌شود تا آن تصویر را زندگی کند. امّا حالا که این‌جا را می‌بینم، آن تصویر برای من عین ِ مصرف‌کنندگی است. دنیا، دنیای تولید است، دنیای این‌جا، دنیای lab است، دنیای این‌جا، دنیای آدم‌هایی است که تا بوق ِ سگ توی «لَب» در مسیر تولیدند. من به این تصویر نزدیک‌ترم، من با این تصویر شادترم. خیلی دارم فکر می‌کنم، من آن آدم رادیو، داخلی، راند و مورنینگ و فلو را دیگر نمی‌پسندم، نه که دست‌ام به گوشت نرسد، پیف پیف‌ام بلند شده باشد، که این‌جا دست ِ همه به گوشت می‌رسد. من جرات کرده‌ام کوله‌پشتی‌ ِ وطنی‌م را سبک کنم، من جرات کرده‌ام قالب‌ سال‌های خانه را بشکنم، من یاد گرفته‌ام شعر خانه را وارونه بخوانم: شاد کردن هنر است، شاد «بودن» هنری بالاتر... فرنگی‌ها می‌گویند: courage، به لحاظ معنایی از «جرات» ِ ما عمیق‌تر است... امتحان‌ها را می‌دهم، عین ِ هر ۴ تا استپ را، نمی‌خواهم تنبلی ِ امتحان‌ دادن‌ها تصمیم من را جهت بدهد، ولی با دل‌ام تعارف نخواهم کرد. بعدش سر ِ فرصت یا به سمت ِ آزمایشگاه پیاده می‌شوم، یا اگر سوار ماندم پاتو خواهم خواند یا ژنتیک بالینی -تازه این رزیدنسی را پیدا کرده‌ام -. من آدم کلینیک نیستم. کلینیک، مهربانی می‌خواهد، آشتی بودن با تن و روان ِ آدم‌ها را می‌خواهد، نظامْ‌مداری می‌خواهد، ذات ِ مصرف‌کنندگی می‌طلبد، التزام عملی به قسم بقراط را می‌طلبد... من هیچ کدام ِ این آدم‌ها نیستم.

آرای ملت را یک شبه می‌شود دستی شمرد، دانشگاه را یک شبه می‌شود منحل کرد، شغل را یک شبه می‌شود خاک کرد، دوست پسر را، شوهر را، دوست دختر را و زن را یک شبه می‌شود برای یک تاریخ به تخم چپ حضرت عباس حواله داد. آسان نیست، مسلم آسان نیست ولی شدنی‌ست؛ لیک با دو تا اصل ِ طلاق‌ناپذیر، محتاطانه شوخی کنیم: یکی تحصیلات، آن دیگری زاد و ولد. ثمره‌شان وبال ِ گردن ِ آدم می‌ماند. این حرف‌ها را آدمی دارد می‌نویسد که آدم فسخ و طلاق است، که یکی سنجر کاشی، یکی من: «دی طلاق رستگاری خورده‌ایم...».. با همه چیز ِ زندگی اما شوخی نکنیم... 

از امروز تا نیمه‌ی ژانویه، خودم را ممنوع‌القلم می‌کنم، شش تا امتحان دارم و یک فقره استپ «مهارت‌های بالینی»؛ وانگهی تمرگیده‌ام وبلاگ می‌نویسم.

والسلام-- بی‌تا، سی‌ام نوامبر ۲۰۱۰

 

The Jewish Mystique


Asked to make a list of the men who have most dominated the thinking of the modern world, many educated people would name Freud, Einstein, Marx and Darwin. Of these four, only Darwin was not Jewish. In a world where Jews are only a tiny percentage of the population, what is the secret of the disproportionate importance the Jews have had in the history of Western culture? ... The Jews have invented more ideas, have made the world more intelligible, for a longer span and for more people than any other group. They have done this indirectly, always unintentionally and certainly not in concert, but nevertheless comprehensibly… Jews continue to feel the yoke, the task, the moral mission of being Jews-of preserving themselves as such, and to the surprise, scorn, and at times hatred of the rest of the world, of refusing to become anything else… Jews may call themselves humanists, or atheists, socialists or communists…they may even dislike Jewishness and deny it in scientific terms. But, rarely do they refuse to carry it…They won’t give up being Jewish even when they consciously try to, when they change their names, intermarry, and do everything to deny Jewishness. Yet they remain aware of it, and though repudiating it, they cling to it; they may repress it, but do act it out symptomatically. Their awareness of their Judaism is shared by others simply because their denial is so ambivalent. Unconscious or not, at least some part of every Jew does not want to give up its Jewishness.

Ernest Van den Haag, Ernest, The Jewish Mystique

---

این‌جا، نیوهِیون را صدا می‌زنند: جوهِیوِن؛ نیویورک را جویورک و کلّن نیواِنگلند را جواِنگلند. دانشگاه ییل به تاریخ خودش از سال ۱۷۰۱ میلادی تا به امروز، Dean ِ غیر یهودی نداشته است. خیلی حرف است، خیلی خیلی حرف است... در حال حاضر از ۱۲ دانشکده، رییس ۹ تای‌شان یهودی است. چه مدل یهودی؟؟ کت و شلوار، کراوات توام با کلاه (Kippa) - لباس نوزاد فروشی در نیوهیون از پوشک فراوان‌تر کیپَ دارد -؛ با اعتقاد یا بی‌اعتقاد. شما ما را سوزاندید، ما انتقام تاریخ‌مان را از دنیا با علم‌مان می گیریم. اوباما یک حرف تاریخی به دخترهای‌اش زده بود: شما باید درس بخوانید چون سیاه‌اید. اقلیت راهی جز درس خواندن برای دیده شدن ِ توام با احترام ندارد. اقلیت ِ مذهبی، اقلیت ِ رنگی، اقلیت ِ مهاجر و کلن اقلیت ِ زخمی...

یهودی‌ها معتقدند که شنبه‌ها نه خودشان باید کار کنند، نه کسی را به کار وادارند، می‌‌آیند بعد از مراسم کُنِشت (synagogue) ِ شنبه‌ها توی کافه می‌نشینند، بدون‌ خرید ِ هیچ خوراکی و کافه‌چی خم به ابرو نمی‌آورد. نیویورک بیمارستان ِ ۸۰ طبقه دارد مجهز به shabbat elevator، آسانسوری که شنبه‌ها عین هر ۸۰ تا طبقه را خودْکار می‌ایستد تا قوم یهود ِ به عیادت ِ بیمار آمده و رزیدنت‌های یهودی‌ ِ کشیک ِ شنبه - فعل ِ فیزیکی حرام است - با فشار دادن دکمه ی آسانسور، دین‌شان را باطل نکنند. خوردن ِ لبنیات توام با گوشت حرام است، چون گوشت ِ بره، بزغاله و گوساله‌ی تکه پاره شده، نباید با شیر و فرآورده‌های دامی ِ مادرش در معده‌ و روده‌ی انسان دمخور شود، ایضن در یخچال ِ خانه و ماشین ِ ظرفشویی خانه. این است که خانه‌ی دانشجویی در نیوهیون به مساحت ۲۵ متر مربع کم پیش می‌آید مجهز به دو عدد یخچال نباشد. که دین، افیون توده‌هاست...

مردهای یهودی: مردهایی که حتا اگر ادعای «آته‌ایست» بودن بکنند، غرور دین‌شان در کلمه‌های‌شان، ایده‌های‌شان، سوال‌های‌شان و رفتارهای‌شان موج می‌زند: 

Their awareness of their Judaism is shared by others simply because their denial is so ambivalent. Unconscious or not, at least some part of every Jew does not want to give up its Jewishness 

مردهایی با موهای مشکی، سیب‌های گلوی برجسته، استخوانی، بی‌عضله، بی‌چربی، دست‌هایی که انگشت‌های‌اش شبیه مدادند، نگاهی که در برخوردهای اول قطعن از بالا به پایین است، مخی که اعجاب‌انگیز کار می‌کند، ایران‌شناس و اسلام‌شناس، انقلاب‌ ِ اسلامی ِ ایرانْ خوانده و پی‌گیرنده‌ی جنبش سبز ‌فعلی. اگر مهر اسراییل در پاسپورت‌های‌شان نبود، گفتنی خودشان «قطعن» به ایران سفر می‌کردند. من روی هر یک مردی که توی کوچه، خیابان‌های این شهر مکث می‌کنم، شک ندارم که یهودی ست. cultivated به معنی کلمه...

مهاجرت - کِنتیکِت به طور خاص - پدیده‌های تر و تازه‌ای به زندگی فکری من معرفی کرد: قوم یهود از همه بالاتر، بالاتر از واقعیت گِی‌ها، واقعیت ِ لزبین‌ها، واقعیت ِ انسان، واقعیت هویت ملی، ناگزیری ِ اعتیاد به متیل گزانتین ِ قهوه‌های روزانه، لذت ِ بیگِل‌خوری با پنیر ِ خامه‌ای، لذت ِ آواکادوخوری... «یهودیت»، ابوالعجایب ِ کوچ ِ من بود...