When a man is in love
how can he use old words?
Should a woman
desiring her lover
lie down with
grammarians and linguists?

I said nothing
to the woman I loved
but gathered
love's adjectives into a suitcase
and fled from all languages.

Nizar Qabbani

---
من با ۴۶ کیلوگرم چمدان شهر ۲۷ ساله‌ام را ترک کردم. امروز اگر از من بپرسند چه‌طور؟ می‌گویم بی‌درد بود، آن شهر برای آرزوهای وقت من کوچک بود. هم بی‌درد بود، هم بی‌حس بود. مطمین بودم که شهر تو تا گم نشود پیدا نشود. تهران، شهر من هم بود و هم نبود. امروز، شهر دو ساله را با کامیون ترک می‌کنم. باز بی‌درد است، اما بی‌حس نیست. نصف لباس‌ها را ریختم دور، همه‌ی کاغذها را هم ریختم دور، نصف بقیه‌ی لباس‌ها، دست‌خط‌ ِ آدم‌های این دو سال، کتاب‌ها و تیر و تخته‌ها را سپردم به بار.

بابای من هر یک خاطره‌اش را کم ِ کم پانزده بار برای ما تعریف کرده بود، آن روزها حوصله‌ی من را سر می‌برد. اما حالا می‌فهمم، آجر به آجر به آجر به آجر ِ زندگی را که خود ِ خودت روی هم چیده باشی، نقل ِ یاد ِ آجر به آجر به آجر به آجر زندگی، خستگی از تن‌ات در می‌کند. -- کوچ، فاصله‌ی کوتاهی نیست؛ مدرسه‌ای‌ست که به مکتب نرفته و خط ننوشته شروع می‌کنی و تا ابدالدهر ِ زندگی شاگرد ِ مدرسه‌اش می‌مانی. کوچ فاصله‌ی دو تا زبان است با همه‌ی ظرافت‌های‌شان. آدمی که زبان مادری‌ش را با عضلات حلقی و ته حلقی (فارنژیال و رتروفارنژیال) تلفظ کرده و حالا زبان خانه‌ی نو را باید با عضلات لبی و حداکثر، کامی (لبایل و پَلِتال)  تلفظ کند. غلظتی که به مرور زمان کم می‌شود، اما رزم‌آهنگ‌اش با آدم می‌ماند که ژنوم ِ زبان ِما از یگانه‌ منطقه‌ی «تشدید» دار ِ جهان برخاسته‌ست . کوچ فاصله‌ی شماره‌ی نظام پزشکی‌ست تا شماره‌ی NPI . فاصله‌ی «سووچوور» گفتن و سوچِر شنیدن . فاصله‌ی بنیاد امور جانبازان و ایثارگران تا veterans health care administration . فاصله‌ی برگ زرد ِ شرح ِ حال و برگ آبی نوت روزانه تا electronic patient record. فاصله‌ی دو جلد ده کیلویی ِ هَریسون از برکردن به آغاز ِ سال ۴ ِ یک دوره‌ی هفت و نیم ساله تا «آپ تو دیت» ِ رایگان هدیه کردن به آغاز ِ سال ِ سوم ِ یک دوره‌ی چهار ساله. فاصله‌ی حفظ کردن و بلغور کردن تا تحلیل کردن و خلق کردن. فاصله‌ی کلاچ‌‌ تا خو کردن به بی‌کلاچی. فاصله‌ی شهرکتاب تا «بارنز اَند نوبل». فاصله‌ی سینما فرهنگ تا bow tie cinemas . فاصله‌ی تالار اصلی تی‌آتر شهر تا yale repertory theater . فاصله‌ی سالن چهارسوی تی‌آتر شهر تا کاباره‌ی تی‌آتر دانشجویی . فاصله‌ی چلوکباب ِ نذری تا potluck grilling . فاصله‌ی شیربرنج تا «کیر» . فاصله‌ی بستنی زعفرانی تا froyo (ماست یخ زده) . فاصله‌ی جغرافیایی که نفس کشیدن را هم سیاسی می‌کند تا جغرافیایی که سیاست را هم غیر سیاسی می‌کند . فاصله‌ی زرتشت و محمد تا موسا و عیسا . فاصله‌ی جواد لاریجانی تا میت رامنی . فاصله‌ی «عادت می‌کنیم» ِ زویای پیرزاد تا «نه، عادت نمی‌کنیم» (homeland and other stories) ِ باربارا کینگ‌سالوِر . کوچ، یاد گرفتنی‌ست. کوچ تک به تک ِ این فاصله‌ها هست و خود ِ مبدا و مقصد نیست. کوچ سفر است، سلوک است، بی‌مکانی‌ست. مدرسه‌ای‌ست که به مکتب نرفته و خط ننوشته، شاگردش شده‌ای و باقی ِ عمر شاگردش می‌مانی. کوچ از تهران به نیوهیون به بوستون نیست. از «تو» به «تو» به «تو»ست. شهر به شهر به شهر عوض نمی‌کنی. تو به تو به تو عوض می‌کنی. آدم ِ یک به یک ِ آن شهرها بوده‌ای و حالا دیگر نیستی، که نمی‌توانی باشی. اخوان حرف حساب زیاد داشت: قدم در راه ِ «بی‌برگشت» بگذاریم...

داشتم برای دوستی می‌گفتم که نوشتن برای من عادت عزیزی بود، با خودم وعده کردم به سبک ِ سال‌های نه خیلی دور، روزانه بنویسم، but it proved to be a failed effort . می‌گفت بی‌تا تو در «دینایال»ی، آدم ِ دیگری از خودت رویانده‌ای/از تو آدم ِ دیگری روییده (you've grown into a new self)  ، معلوم است که نمی‌توانی سبک قدیم با خودت وعده کنی. به زنی که زاییده می‌ماند. شکل سابق‌اش نمی‌شود. قصه فراتر از بازگشت به شاخص توده‌ی بدنی (BMI) ِ قبل از زایمان است. قصه، قصه‌ی واژنی‌ست که پاره شده است یا رحم و پوست ِ روی رحمی که بخیه خورده‌اند. مادر اما با همه‌ی محبت به زاییده‌اش، هنوز هم خدا را می‌خواهد و هم خرما را. face the change...

واقعیت کوچ به کلمه در نمی‌آید، یکی از آن مفاهیمی‌ست که باید در سکوت توی چمدان‌اش کنی و با خودت حمل‌اش کنی. به قول نزار قبانی:

I said nothing
to the woman I loved
but gathered
love's adjectives into a suitcase
and fled from all languages.


--
ب ف - ۲ جون ۱۲